روزهای سگی ...!
بعضی روزا واقعا خوب شروع نمیشن ...
اما نمیدونم چرا اصرارم دارن که خوب هم تموم نشن ...!
اینم قصه زندگی پرغصه آدماست که از رو هر کدومش میشه فیلم ساخت ...!
اما امان از استیصال ... استیصال ... !
**********************
عصر یکی از روزای اول بهار 97 ...
حالم خوب نبود، به یه بهانه ای از خونه زدم بیرون که یه خرده حالم عوض شه ... تو راه یه موقعیتی پیش اومد که مجبور شدم از یه مسیری رد بشم که قبلا از اونجا رد نشده بودم ... و نمیدونستم چی در انتظارمه ...!
موقعیت سوق الجیشی:
یه جاده خاکی که سمت راستش قابل رفتن نبود، نیزار بود ... اما از سمت چپ، جاده خاکی ادامه داشت که در یک طرفش بازم نیزار و بوته بود و طرف دیگه اش هم خونه هایی قدیمی و بعضا متروک ...
با خودم فکر کردم : برم یا نه یا مسیر دیگه ای رو انتخاب کنم ...
لحظه ای مکث ... و خلاصه قدم گذاشتم تو جاده ...
کمی جلوتر که رفتم دیدم 5، 6 تا سگ ولگرد برا خودشون لم دادن ... بی توجه از کنارشون رد شدم ...
همون لحظه یادم اومد که اگه دوستم اینجا بود حتما سکته میکرد... چون همیشه بهم میگفت که خیلی شجاعت به خرج میدی و از سگها نمی ترسی ... منم استدلالم همیشه این بود که اگه تحریکشون نکنی ، نترسی کاری بهت ندارن مخلوقات خدا ... اما اگه بفهمن ترسیدی و شروع کنی به دویدن ، دنبالت میکنن ... !
داشتم اینا رو تو ذهنم مرور میکردم که دیدم یکی دوتاشون بلند شدن و به فاصله نیم متری، بنده رو اسکورت کردن ...!
منم عین خیالم نبود و با آرامش از کنارشون رد شدم ... اونا هم دیدن من توجهی نمیکنم راهشونو کج کردن و رفتن و دوباره رو زمین لم دادن ...
با خودم گفتم : بیا... دیدی کاری به آدم ندارن و مسیرم رو ادامه دادم ...
چند متری نگذشته بودم که دیدم 6، 7 تا سگ دیگه هم جلوتر دراز کشیدن ... و منم انگار دارم از مناطق ممنوعه اراذل و اوباش رد میشم ...!!
تو دلم گفتم : ماشاالله ... این همه سگ ولگرد یه جا ندیده بودم ... و با همون آرامش بهشون نزدیک شدم ... !!!
تو همین بین سگ داخل یکی از خونه های به فاصله 30 الی 40 متری شروع کرد به پارس کردن ... به گمونم بوی من رو حس کرده و تحریک شده بود ...
اما پارس کردن سگ داخل خونه همانا و تحریک کردن سگ های ولگرد تو جاده هم همانا...!!!
یک باری دیدم اراذل دو طرف جاده همه با هم قیام کردن و شروع کردن به پارس کردن ... !!!
(هنوز صدای پارس اون همه سگ تو گوشمه...)
من که دیدم نه راه پس دارم نه راه پیش سر جام واستادم و دو طرف جاده رو نگاه کردن ...
اینجا بود که دیدم همه 10، 15 تا سگه شروع کردن سمتم دویدن ...
و من فقط اون لحظه گفتم :
اُه ... نه ... خدای من ... !!!
ادامه دارد ...
- ۹۷/۰۱/۳۰