دشمن شناسی

سوره توبه آیه 8: چگونه با مشرکان عهدشکن ، وفای به عهد توان کرد؟؟!!!! در صورتیکه آن ها بر شما ظفر یابند ، مراعات هیچ عهد و پیمان را نخواهند کرد و به زبان بازی ، شما را خوشنود می سازند!! در صورتی که در دل جز کینه شما ندارند و بیشتر آن ها فاسق و نابکارند!!!

دشمن شناسی

سوره توبه آیه 8: چگونه با مشرکان عهدشکن ، وفای به عهد توان کرد؟؟!!!! در صورتیکه آن ها بر شما ظفر یابند ، مراعات هیچ عهد و پیمان را نخواهند کرد و به زبان بازی ، شما را خوشنود می سازند!! در صورتی که در دل جز کینه شما ندارند و بیشتر آن ها فاسق و نابکارند!!!

مشخصات بلاگ
دشمن شناسی

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش در آ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

۳۹ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فِرِدریک بَکمَن در کتاب " مردی به نام اُوه " اعتقاد داره که نسل یک سری از مردها در حال انقراضه ...!!

اما ثابت میکنم که اینطور نیست ...!!! smiley

مردانی که بسیار سختگیر هستند ...  مثلا در دادن پول مفت و مالیات بابت قبوض آب و برق و گاز به دولت* ... !!!!

و " اُوه " شخصیت 60 ساله داستان همیشه با همسرش در این مورد با هم بحث داشتند ... !!!

در مورد خاموش کردن لامپ ها و کم کردن شوفاژها ... !!!

یا غر غر کردن هنگام گران خرید کردن و سر در نیاوردن از ساخته های عصر دیجیتال ... !!!

یا ناراحتی از اینکه چرا خیلی از مردها کار فنی بلد نیستند ... حتی یه لامپو نمیتونن عوض کنن و غیره .

 شاید " اُوه " ی قانون مدار در ظاهر مردی بدخلق و سرد به نظر بیاد اما قلبی از جنس طلا داره... در کمک به اطرافیان از چیزی دریغ نمی کنه که شاید چیزای کوچیکی به نظر بیان ...

و در نهایت با تمام کردن داستان متوجه می شی که " اُوه " چقدر دوست داشتنیه ...!!

شاید " اُوه " ، شبیه به خیلی از پدران این سرزمین باشه ... پدرانی با تمام خوبی ها و کمبودها ، اما دوست داشتنی ... پدرانی که همیشه از نیازهای خودشون میزنن تا خانواده احساس کمبود نکنه ...

و  ناگاه متوجه میشی که چقدر زود دیر میشه ... و تو جوان شدی و اون پیر ...

یادمون باشه پدرها (مردها) ، آیینه ای از جلال خداوند هستند ... من برای پدر و مادرم همیشه دعای سلامتی ، عاقبت بخیری و عمر با عزت میکنم که هرگز محتاج فرزندانشون نشن چه برسه به ...

خدایا تو این شب عیدی ، هیچ پدری رو شرمنده خانواده اش نکن ...

عید امسال مقارن شده با تولد پدر معنوی مون ، ابوالایتام ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ...

زیر سایه مولامون ، عیدتون علوی و مهدوی باشه ان شاالله ...

____________________________________________________

* جهت نمونه عرض میکنم ... مثلا من از اتاقم میرم بیرون و یک دقیقه دیگه برمیگردم و می بینم لامپ اتاقم خاموشه ...!!!

من: indecision

بابام: indecision

دوباره از اتاق میرم بیرون و 30 ثانیه دیگه برمیگردم ... و دوباره لامپ خاموشه ... این دفعه

من : angry

بابام : laugh

 

  • مهدیه ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

**خاطره به صورت خلاصه و پاره نوشته ...!**

ماه آخر تابستون بود که یکی از آشنایان یه پیشنهاد کاری یک ماهه رو بهم داد که هم فال بود و هم تماشا ...!

هم تجربه جدیدی بود و هم کار فرهنگی  و هم هزینه میدادن ... برخلاف کارهای دیگه که همیشه فی سبیل اللهی بود ...!

 ساعات کاری اش زیاد بود ... از ساعت 9:30 صبح می زدیم بیرون و ساعت 10:30 شب میرفتیم خونه ...!

 

البته مسئولین امر هم ما رو توجیه نکرده بودن که بعضی از روزها، بسیار شلوغ میشه و فلان دردسرها رو داره ... اصولا تجربه زیادی در این زمینه دارم که آدم رو در عمل انجام شده قرار و بعد شرایط رو برات توضیح میدن !!... احساس میکنم یه جور تدلیس در معامله است ... منتها اینکه بین کسانی که خودشون رو مذهبی میدونن اتفاق بیفته جالب نیست ...!sad

 

موقعیت سوق الجیشی:

__همسایه بغلیِ چپ : بانک... همسایه بغلیِ راست: صرافی... و همسایه بغلی تر : فست فودی!

 

مشتری:

__برخورد داشتن با آدمای مختلف با سلیقه ها و اخلاق مختلف کار سختیه... بودن افرادی که بسیار خوش برخورد بودن و احترام میذاشتن و بودن کسانی که میخواستن تمام ناراحتی شون از وضعیت امروز جامعه رو سر ما خالی کنن ...  اما امان از انتخاب خودشون .. امان ...!

البته بین مشتری ها، بودن کسانی که بهمون میگفتن: شما از قم اومدین ...؟؟؟!!! یعنی داشتم یه این قضیه فکر میکردم که چرا وضع شهرمون اینطوری باید باشه که مردم استدلال کنن ، ما بچه اینجا نیستیم ...!!!

**************

اعراب:

__یه روز بین من و دوستم درباره مشتری هایی که وارد شده بودن بحثی پیش اومد ... اون میگفت عرب هستن و من میگفتم کرد هستن، یه زبان ترکیبی بین کردی و عربی ... اما کشفش خیلی زحمتی نمیخواست اینکه اونها عرب کُرد بودن ...! 

شهر ما یه شهر ساحلی و توریستیه ... و توریست خارجی هم میاد...  مثل روسها و چینی ها ... منتها نمیدونم تو شهر به این کوچیکی طی یه بازه ی زمانی، این همه از اعراب کُرد چه میکردن ... 

بعضی از مغازه دارها هم تحت تاثیر فضای آلوده ی مجازی روی شیشه ها زده بودن که ورود اعراب غیر ایرانی ممنوع ...!surprise

شایعات عجیب غریبی هم که بین مردم بود(نه اون چیزایی که شنیدین و تو ذهنتون هست!!!) و بودن عربایی که تو شهر ما هم کتک خورده بودن ... !!

نمونه اش، راننده ای که حرفای مشکوکی در مورد عربا از زبان بچه های بالا میزد !!!  میگفت تاکسیه ... منتها تاکسی نداشت ... یه دفعه با پراید شخصی دیدیمش و یه دفعه با سمند شخصی ... و به دوستم گفتم این خودش از همه مشکوک تره ...!!!indecision

 

سرگرمی:

یکی ازهمسایه ی فست فودی مون، دوستاش رو که می دید ، با لحن خاصی میگفت: "سلام عشقم"...!!!frown

شنیدین بعضی آقایون به هم میگن : "گل من" !!!... یعنی به کجا رسیدیم ...؟! ... اصلا یه وضعی ...!

و این میشد سوژه ما برای یه بحث داغ و بامزه ...!

(با عرض پوزش از آقایون محترم)

********

 __یا م.ح که مثلا نیروی کمکی بود که هیچ وقتم نبود ...! میومد سر میزد و میرفت ... اما دروغ چرا ... برامون چند دفعه خوراکی های خوشمزه ای خرید... یکیش هم از همین فست فودی بغل دستیمون بود ... یه روز سه تا ساندویچ گرفت که طعم واویشکاهای مادرمو میداد ... بعد اسمشو مثلا گذاشتن کباب ترک ...!!!laugh

********

__اونجا غیر از کار خودمون در زمان های خلوت ، کتاب مطالعه میکردیم ، سخنرانی گوش میدادیم ، مباحثه میکردیم و منم بعد سال ها دوباره دست به قلم شدم به یاد قدیما...!!!

یادمه یکی دو دفعه موقع طراحی حاجی اومد بالا سرمون ... به دوستم به شوخی میگفتم : الان بنده خدا با خودش میگه : اینجا رو دست کیا سپردیم ... داره نقاشی میکشه ...!

 

مشکل:

تو جامعه اسلامی باشی و نتونی یه مکان درست و حسابی برای نماز خوندن  پیدا کنی ... نزدیک ترین مسجد ، مسجد جامع بود که با ما فاصله زیادی داشت ، بقیه اماکن هم یا ورودی شون قفل بود و یا اجازه نمیدادن ...

ازقضا یک نفر از نگهبان های یکی از ساختمان های دولتی هم که خیلی نزدیک به محل کارمون بود باهامون همکاری نمیکرد ، چون با مسئول برگزاری نمایشگاه کنتاکت داشت و میخواست اذیت کنه ... در عوض ما هم کل ساختمون رو دور میزدیم که نگهبانه ما رو نبینه تا برسیم به نمازخونه نهاد مذکور...smiley ! (تو شیعه خونه امام زمان (عج) ...!)

********

روزمرگی:

__روزا برامون غیر از مشتری های مختلف و تجربیات کاری ، روتین میگذشت ... حس روزمرگی چیز بدیه ...(این روزمرگی و حساب و کتاب تو خواب هم ، دست از سرم برنمیداشت... !)

مثلا ناهار رو هم با خودمون میبردیم و هر روز میرفتیم بلوار ، روبروی اسکله ... فکر میکنم تا مدت ها دیگه اون طرف ها پیدام نشه ... بهش حساسیت پیدا کردم ...!!!

یا بوی تکراری غذای فست فودی که حالم رو بد میکرد ...!!!

********

عدم وحدت در کثرت!!:

__روزای کاری ما ما مصادف شد با محرم ، که متاسفانه نتونستیم از محرم امسال فیض ببریم ...اما یادمه روز تجمع بزرگ عاشوراییان تو میدان اصلی شهر ، غیر از شلوغی و سروصدا، هیچ وحدت و نظمی در تجمعشون نبود و با زدن بدون بصیرت هر ضربه ی طبل ، قلبم درد میگرفت از این همه تفرقه و چند دستگی ...!

عزداری ای که فقط ایجاد ترافیک ، آلودگی صوتی ، آلودگی محیط زیست و ... میکنه چه ارزشی داره ؟!

به اسم شور حسینی، شعور رو از مردم میگیرن ...!sad

 

حس خوب:

 __اما با تمامی مشکلات یک ماهه ای که داشتیم و تجربه کردیم ، یه احساس خوب همراهمون بود، اونم همکاری و همیاری مردم در خرید بسته های حمایتی برای خانواده های کم درآمد بود ... و باز هم مردم به داد مردم می رسند ...

 

 از دست مسئولین:

اما از نهاد ها و مسئولین انتظار میرفت بیشتر از اینها هزینه کنند ... به قول دوستم با این میزان خریدی که کردن، خیلی به خودشون فشار آوردن...!!

مثل باشگاه ورزشی همون نهاد مذکور ، نماینده مجلس شهرمون... رئیس کانون زنان بازرگان استان و ...

 

اما باز امان از انتخاب مردم ، امان ...!

و سرنوشت هیچ قومی تغییر نمی یابد ، مگر به دست خودشان ...blush

  • مهدیه ...

بعضی روزا واقعا خوب شروع نمیشن ...

اما نمیدونم چرا اصرارم دارن که خوب هم تموم نشن ...!

اینم قصه زندگی پرغصه آدماست که از رو هر کدومش میشه فیلم ساخت ...!

اما امان از استیصال ... استیصال ... !

 

                               **********************

 

عصر یکی از روزای اول بهار 97 ...

حالم خوب نبود، به یه بهانه ای از خونه زدم بیرون که یه خرده حالم عوض شه ... تو راه یه موقعیتی پیش اومد که مجبور شدم از یه مسیری رد بشم که قبلا از اونجا رد نشده بودم ... و نمیدونستم چی در انتظارمه ...!

 

موقعیت سوق الجیشی:

یه جاده خاکی که سمت راستش قابل رفتن نبود، نیزار بود ... اما از سمت چپ، جاده خاکی ادامه داشت که در یک طرفش بازم نیزار و بوته بود و طرف دیگه اش هم خونه هایی قدیمی و بعضا متروک ...

با خودم فکر کردم : برم یا نه یا مسیر دیگه ای رو انتخاب کنم ...

لحظه ای مکث ... و خلاصه قدم گذاشتم تو جاده ...

کمی جلوتر که رفتم دیدم 5، 6 تا سگ ولگرد برا خودشون لم دادن ... بی توجه از کنارشون رد شدم ...

همون لحظه یادم اومد که اگه دوستم اینجا بود حتما سکته میکرد... چون همیشه بهم میگفت که خیلی شجاعت به خرج میدی و از سگها نمی ترسی ... منم استدلالم همیشه این بود که اگه تحریکشون نکنی ، نترسی کاری بهت ندارن مخلوقات خدا ... اما اگه بفهمن ترسیدی و شروع کنی به دویدن ، دنبالت میکنن ... !

داشتم اینا رو تو ذهنم مرور میکردم که دیدم یکی دوتاشون بلند شدن و به فاصله نیم متری، بنده رو اسکورت کردن ...!

منم عین خیالم نبود و با آرامش از کنارشون رد شدم ... اونا هم دیدن من توجهی نمیکنم راهشونو کج کردن و رفتن و دوباره رو زمین لم دادن ...

با خودم گفتم : بیا... دیدی کاری به آدم ندارن و مسیرم رو ادامه دادم ...

چند متری نگذشته بودم که دیدم 6، 7 تا سگ دیگه هم جلوتر دراز کشیدن ... و منم انگار دارم از مناطق ممنوعه اراذل و اوباش رد میشم ...!!

تو دلم گفتم : ماشاالله ... این همه سگ ولگرد یه جا ندیده بودم ... و با همون آرامش بهشون نزدیک شدم ... !!!

تو همین بین سگ داخل یکی از خونه های به فاصله 30 الی 40 متری شروع کرد به پارس کردن ... به گمونم بوی من رو حس کرده و تحریک شده بود ...

اما پارس کردن سگ داخل خونه همانا و تحریک کردن سگ های ولگرد تو جاده هم همانا...!!!

یک باری دیدم اراذل دو طرف جاده همه با هم قیام کردن و شروع کردن به پارس کردن ... !!!

(هنوز صدای پارس اون همه سگ تو گوشمه...)

من که دیدم نه راه پس دارم نه راه پیش سر جام واستادم و دو طرف جاده رو نگاه کردن ...

اینجا بود که دیدم همه 10، 15 تا سگه شروع کردن سمتم دویدن ...

و من فقط اون لحظه گفتم :

اُه ... نه ... خدای من ... !!!

                                                                           ادامه دارد ...

  • مهدیه ...

 

می گویند زن ریحانه است ... 

مبادا بگذاری زود پژمرده شود ...

زن امانت خداست پیش تو ... چه مادر باشد چه همسر باشد چه خواهر یا دختر ...

زن یعنی زندگی و زایایی ...

زن یعنی تو در کنارش احساس مردی و مردانگی، قدرت و تملک کنی ...

تو برای او مرد باش ... او خود زنانگی را بلد است ...!

 

قدرش را بدان .. چه اینکه خود او نیز در این دنیای وانفسا بیشتر  بایست قدر خودش را بداند ... اینکه هر کسی لیاقت دیدن زیبایی هایش را ندارد ... نه صرفا زیبایی های جسمی، بلکه زیبایی های اخلاقی ، معنوی، مادرانه ، همسرانه و در کل زیبایی ها و ظرافت های زنانه اش ...

این قدرشناسی بابت خلقتش، میشود گرانبها کردن خودش در برابر مرد؛ و آنگاهست که آتش عشق مرد را تیز تر میکند و مرد این عزت و استغنا و بی اعتنایی او را می ستاید ...

 

این قدرشناسی یعنی اینکه در تاریخ همیشه پای یک زن در میان بوده است و چه خوب است که از نوع فاطمه اش باشد ... کسی که مرکز ثقل است در این صلوات خاصّه ...!!!

 

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی‌اش و فرزندان عزیزش [و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی]، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.

و هم اوست که برای پدرش کوثر است ...

هنگامی که در خانه پدر است موجب رحمت میشود ، وقتی به خانه همسر میرود نیمی از دینش را کامل میکند و وقتی مادر میشود بهشت زیر پای اوست ... و از دامن اوست که مرد به معراج می رود ...

 

زنان سرزمینم ، یادتان باشد ...

زن بودن یعنی خیر کثیر ...

_________________________________

با تبریک به تمام زنان و مادران سرزمینم به ویژه مادر خودم ...

 

 

 

  • مهدیه ...

 

چند وقت پیش سوار یه تاکسی شدم که راننده اش رو به خاطر داستان های جالبی که گاها تعریف میکنه، خوب میشناسم ... چون آدم فهمیده و منطقی ای هست بسیار برای من قابل احترامه ...

شنیدن این داستانش هم که میخوام بگم خالی از لطف نیست ...!

 یه روز سوار تاکسی اش شدم و دیدم با مسافر کناری اش گرم گرفته و مشغول حرف زدنه ... پس از چند دقیقه ساکت شد و با این جمله که آخه چرا مردم ما یه ذره از فکرشون استفاده نمیکنن دوباره شروع به صحبت کرد...

بقیه ماجرا از زبان راننده :

" چند روز پیش دو تا مسافر خانم و آقا (که زن و شوهر بودند) سوار تاکسی ام شدند و داشتند در مورد ضرب سکه 10 هزار تومانی که خبرش رو تو فضای مجازی خونده بودند بحث میکردند ... منم وارد بحشون شدم و گفتم مگه همچین چیزی ممکنه ؟!

آقا که یه مقداری از این حرف من ناراحت شده بود، قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و گفت: من خودم این خبرو خوندم و عکس سکه 10 هزار تومنی رو هم دیدم ...

من گفتم: آخه آقا ، نمیشه که ... قانونش جور در نمیاد ... ما آخرین سکه ی رایجی که داریم ، 500 تومنی هست ... منطقی اینه که اول سکه 1000 تومنی ضرب بشه بعد سکه 5000 تومنی و بعد بشه 10 هزار تومنی ... نمیشه که یکهو از سکه 500 تومنی رفت رو سکه 10 هزار تومنی ... یه چیزی تو فضای مجازی پخش شده قرار نیست که درست باشه ...

این زوج جوون که از این حرف من بیشتر ناراحت شده بودند لب به اعتراض باز کردند و گفتند : ما خودمون فوق لیسانس داریم و تحصیل کرده هستیم*، شما میخوای به ما یاد بدی که چی درسته چی غلط ؟ خود بانک مرکزی هم اعلام کرده ... خودمون عکسشو دیدیم ...

و در ادامه خانم  به سمت همسرش برگشت و گفت : ولش کن ، آدم با این بی سوادا که دهن به دهن نمیاد ...!!!

من از این حرف غیرمنصفانه و بی ادبانه اش خیلی ناراحت شدم اما چیزی نگفتم ... خلاصه پیاده شدند ...

اما فردای اون روز، متوجه شدم که اون خانم و آقا تو خیابون دربدر دنبال من میگردن برای عذرخواهی ... چون کاشف به عمل اومد  همون شب رئیس بانک مرکزی در صدا و سیما رسما اعلام کرده که ضرب سکه 10 هزار تومنی کذب هست و بانک مرکزی همچین سکه ای رو ضرب نکرده و اون عکسی که در فضای مجازی پخش شده ساختگی هست یا اگر سکه ای در بازار با این ظاهر یافت شده ، تقلبیه ...!!!

خلاصه با شرمندگی از حرفای دیروز از من عذرخواهی کردند ...

گفتم: خواهش میکنم ،مسئله ای نیست ... اما شما اگه یه مقدار منطق و استدلال درست رو به خبر اضافه میکردین ، برای شما هم باورپذیر نبود ...

گفتن: شما باید آدم تحصیل کرده ای باشین که اینطور استدلال کردین ... منم گفتم: بله من لیسانس دارم منتها لیسانس زمان شاه ... " !!smiley

 

___________________________________________________________

* پ.ن : جسارتی به دوستان تحصیل کرده نشه ... اما تفکر درست  همیشه رابطه مستقیمی با تحصیلات نداره ...

  • مهدیه ...

حادثه دلخراش سانچی رو (البته با تاخیر) به همه تسلیت میگم و از خدا طلب مغفرت برای کشته شدگان و طلب صبر برای خانواده های گرامی شون دارم ...

این چهار تن هم از همشهری های عزیز ما بودند ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در کنار این عزیزان هم سروان تک آور بیژن زارع (فرزند شهید) هم در حادثه ناوچه دماوند به درجه رفیع شهادت نائل شدند ...

روحشون قرین رحمت الهی ...

 

 
  • مهدیه ...

به قول فامیل دور : من دیگه حرفی ندارم...!

 

 

روبرتو مارونی، وزیر ایتالیایی :

چطور از من میخواهید که قانون منع حجاب را امضا کنم در حالیکه مریم باکره در تمامی عکسها با حجاب است ؟!

  • مهدیه ...

چند ماه پیش یکی از دوستان گرامی از من خواستند که کتاب "بیشعوری" 1 خاویر کریمنت رو بخونم و نظرم رو بگم ... البته ترجیح دادم که به جای یک نظر کوتاه تبدیل به پست  اش کنم.

شما هم در موردش شنیدین یا خود کتاب رو خوندین ...

در ابتدا باید گفت این کتاب حدود 20 سال پیش نوشته شده ، برای همین شما نامی از بی شعوران عصر امروز نمی بینین !!!

اما کاملا مشخص و واضح هست که نویسنده (که خودش پزشک هست) به دلیل خلاء اخلاق در جامعه آمریکایی به نگاشتن این کتاب پرداخته ...

در ابتدای کتاب کریمنت، خوانندگان و نویسندگان (در باب بیشعوری می نویسند) و منتقدان کتاب رو هم در زمره بی شعوران قرار میده ... !

(که بنده در این مورد یاد ضرب المثل با حرف گربه سیاه، بارون نمیاد میفتم !!! ... یعنی نگران نباشین که جزو بی شعوران به حساب تون آورده !!!)

چون کریمنت اعتراف میکنه که خودش هم قبلا دچار مرض بی شعوری بوده و حالا خودش رو درمان کرده و مرکزی خصوصی تحت عنوان "ترک بیشعوری" (که تداعی کننده مرکز ترک اعتیاد هست) رو تاسیس کرده ...

البته تلاش ایشون قابل تحسین هست چون قطعا جزو معدود افرادی هست که قبول داره سبک زندگی آمریکایی جزو فاجعه بارترین سبک های زندگی بشری هست ...!

در واقع مرض بی شعوری در تعریف ایشون همون ترجمه رذیلت های اخلاقی در دین اسلام (و در واقع تمامی ادیان) به حساب میاد ...

رذیلت هایی چون تکبر، حسادت، کلاهبرداری، سوء استفاده، ریا، تعصب فکری بیجا، وقاحت، دروغ گویی، رابطه جنسی داشتن، مردم آزاری و  تمامی رفتارهای نفرت انگیزی که شخص از انجام اونها قلبا خوشحال هست. رذیلت هایی که تبدیل به هنجار میشن و این یعنی فاجعه ... یعنی افراد ، این رفتار ها رو به عنوان عرف در جامعه می پذیرند و تابوی اون شکسته میشه ...و نبایدها تبدیل به باید ها میشن!

(البته نکته مهم اینه که ما هم مبرّا از این رذیلت ها نیستیم ، گاها!)

 

گروهی از این افراد (در کتاب اول) قابل درمان هستند اما نویسنده در کتاب دوم به این نتیجه میرسه که برخی افراد دچار بیشعوری مطلق اند، هرگز قابل درمان نبوده و دوباره بعد از درمان به رویّه قبلی برمی گردند که در اینجا هم ناخودآگاه یاد آیه 108 سوره نحل افتادم:

 

أُولَٰئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ

اینان کسانى اند که خدا بر دل ها و گوش ها و دیدگانشان مهر نهاده است، از این رو نه بُرهانى را درک مى کنند و نه اندرزى را مى شنوند و نه نگاهى عبرت آمیز دارند. اینانند که از سراى آخرت بى خبرند.

در کل دغدغه بسیار مهم و بجای نویسنده که گاها با جملات طنزآمیز (و البته ترجمه بسیار خوب مترجم) همراه بوده، کتاب خوب و مفیدی رو ساخته که بسیاری رو متوجه ضعف اخلاقی شون کرده و متحول شدند...

برای مثال:

نقد به دولت و احزاب و گروه های سیاسی (به دلیل سیاسی کاری و دروغگویی) ، سنا و کنگره آمریکا (که این گروه رو جزو بیشعوران کیهانی به حساب میاره!) ،نقد به دستگاه قضایی آمریکا و به ویژه وکلا(به دلیل شیّادی و رواج بی عدالتی)، نقد به اداره مالیات بر درآمد (به دلیل زورگویی و کلاهبرداری از مردم) ، رسانه و مطبوعات (به دلیل تکبر، خودستایی، دروغگویی) و ... نمونه هایی از دغدغه های نویسنده در باب بیشعوری هستند ...

یا یک نمونه جالب از کلاس های "چگونه اعتماد به نفس خود را افزایش دهیم" ، که در واقع "چگونه با زبان بازی سر مردم کلاه بگذاریم " بود...

اما در ادامه :

دکتر کریمنت در پایان تعریف هر نوع از بیشعوری، مثالی میزنه از افراد ، گروه ها یا سازمان های تاثیرگذار ...

نکته جالب توجه برای من دو مثال از اونجلیستها و مارکسیست ها بود ...

اونجلیست ها (معروف به مسیحیت صهیونیستی) در آمریکا جمعیتی بالغ بر 70 میلیون هستند که بسیار به آخرالزمان تورات معتقد بوده و قدرت بسیار زیادی منجمله رسانه رو در دست دارند ... جالبه بدونین رای اکثریت اونجلیست ها در انتخابات اخیر آمریکا به ترامپ بود و بسیار از اون حمایت میکردند، و لوایح پیشنهادی یا قوانین اتخاذی ترامپ در راستای اهداف اونجلیست ها قرار داره ، که خاویر کریمنت از اونها به عنوان ابربیشعور یاد میکنه !!!

اما در مورد دومی، که خاویر کریمنت بیشعورتر از مارکسیست ها در دنیا سراغ نداره...! چون در پایان هر نوع از بیشعوری(در کتاب دوم) یک مثالی از مارکسیست ها میزنه چه شوروی یا کوبا ، چه متفکران و اساتید دانشگاهی مارکسیست و چه افرادی نظیر فیدل کاسترو ...!!!

من که در همین اواخر فیلم "چه" (ارنستو چه گوارای استیون سودربرگ) رو دیده بودم باعث بسی تعجب بود که چرا کاسترو ...!!

اما بعد یادم اومد خب فیدل یک مارکسیست بود اما یک مارکسیست انقلابی که با چه گوارا علیه امپریالیسم آمریکا قیام کرده و اونها رو از کوبا بیرون کردند و البته چه گوارا رو به دلیل ترس از صدور انقلاب کوبا به کشورهای اطراف، قبل از 40 سالگی کشتند ...

من به هیچ عنوان موافق نظریات مارکسیست ها نیستم ... اما به هر حال به انقلابی هایی نظیر کاسترو ، چه ، گاندی و ... احترام میگذارم گرچه تفکرات نادرست داشتند و مصون از اشتباه نبودند اما همین که برای استقلال کشورشون از یوغ استعمار و استثمار تلاش کردند ، جای بسی تامل هست ...

نویسنده، فیدل رو یک بیشعور اما فردی مثل چرچیل رو بزرگ و قابل احترام میدونه !!!

این دیپلمات انگلیسی که چه کمک هایی به روباه پیر در اهداف استعماری اش داشته ...!!!

این شد که بنده فهمیدم قضاوت نویسنده این کتاب هم کمی نم کشیده و شاید هنوز گردی از بیشعوری (با تمامی نکات مفید و آموزنده کتاب و تجربیات خوب و شخصی اش) در وجود اون هست...!

البته ...

با ذکر این نکته که شاید بعضی نظریاتش در طول این سال ها تغییر کرده باشه و آدمی پخته تر و کاملتر شده باشه ... نظیر همه ما !

_______________________________________________________________________

1. مترجم کتاب مجبور به انتخاب این عبارت برای ترجمه عبارت مورد نظر نویسنده شده ، البته بسیاری از اطرافیان کریمنت به انتخاب همچین واژه ای نقد داشتند که اخلاق رعایت نشده و واژه تابو هست اما به هر حال نویسنده معتقده که گزینش همچین عبارتی در تاثیرگذاری و تحول شخص کمک بیشتری میکنه !!!

 

 

 

  • مهدیه ...

محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله:

انا و علی ابوا هذه الامة...
من و علی پدران این امت هستیم ...!

 

سالروز تولد پدر معنوی و آسمانی هممون مبارک ...!

 


ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید
ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید

معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش
تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش



بزم است و رقص است و طرب مطرب نوایی ساز کن
در مقدم او بهترین تصنیف را آواز کن

مجنون بوی لیلی ام در کوی او جایم کنید
همچون غلام خانه اش زنجیر در پایم کنید

 

نوری به چشم دوستان خاری به چشم دشمنان
می سوزم از سودای او این شعله را افزون کنید

چندان که خون اندر سبو از روح جانم می رود
ای عاشقان از قلب من پیمانه ها پر خون کنید

 

  • مهدیه ...

یه روز پاییزی سرد

امروز هوا ابری و دریا آروم بود ...

    چقدر تنها نشستن و ساعت ها  به دریا خیره شدن رو دوست دارم ... ساعت ها غرق تو افکارت ... مخصوصا روزایی که دریا طوفانیه ...و منم عاشق دریای طوفانی... فوق العاده است ... انگار اندرون پر تلاطم من با این دریای طوفانی تعادل برقرار میکنه ... خیلی عجیبه باطن پرتلاطم اما ظاهری خونسرد ...

داشتم فکر میکردم وضعیت روحی آدما چقدر شبیه به دریا می مونه ...

دریا، روزی آرام و صبور و روزی دهنده و روزی دیگه طوفانی و دهشتناک و نابود کننده ...

یه روز خیلی خوب و گرم و صمیمی هستی ... یه روز بداخلاق که با زبونت آدما رو می بلعی ...!

گاهی اوقات خسته از این تناقض و سردرگمی ... اما بیشتر که فکر میکنی می بینی تغییر، مستلزم اینه که آدما زیاد با خودشون کلنجار برن ... کلنجاری بین تخیل و اندیشه ، بین فکر و عمل ، بین گناه و صواب، زیبایی و زشتی ... تشکیک و دودلی ...

نگاهم به این جمله ناب از شهید آوینی میفته:

"جاذبه خاک به ماندن می خواند و آن عهد باطنی به رفتن، عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن ، و این هر دو را خدا آفریده است تا وجود انسان در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود!!"

و آدمیزاد همیشه در وادی حیرت سیر میکنه ... روزی خسته و رنجور از تمامی دنیا و انسان ها و روزی دیگه احساس عشق به زیبایی های دنیا و آفرینشش ...!

  تمامی زیبایی ها در تناقض هاست ... روزی حالت خوش هست و روزی ناخوش ... روزی درمانده و روزی دستگیر ... روزی گناهکار و روزی معصوم ...!

تو همین کلنجاری هاست که کم کم شکل میگیری ... کامل و کامل تر میشی ...

لیلی هم برات قصه های زیادی داره ... انقدر متنوع و متفاوت ...

نمیدونم در آینده چه قصه هایی برام نوشته شده :

رشته ای بر گردنم افکنده دوست ... می برد هر جا که خاطرخواه اوست

 

 اما در پایان وادی حیرت، باید خود لیلی باشی ...

مثل روزی که مجنون به دم در خونه لیلی میره و در میزنه و میگه منم، در رو باز کن ... هیچ جوابی نمیشونه ... ناراحت و مستاصل برمیگرده ... دیر زمانی نیست که برمیگرده و این بار وقتی در میزنه و لیلی میپرسه چه کسی هست ؟ اینبار جواب میده : توام !!!

و اینجاست که در خانه لیلی به روی مجنون باز میشه ...!

و من مجنون وار همچنان پشت در خانه لیلی ... و چقدر باید صبور بود ... وقتی که اذن دخول میخوای و جوابی شنیده نمیشه ... و اونوقت با خودت زمزمه میکنی:

لایق وصل تو که من نیستم *** اذن به یک لحظه نگاهم بده

و باز جمله ای دیگه از شهید آوینی :

"آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست، پس برای جانبازی در راه آرمان ها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسان ها باشی...!"

 

صبوری کن ... صبوری ... تا سیمرغ شدن خیلی راه مونده ... تغییر کن ... حیران و سرگردان بین قصه ها باش تا به وقتش !!

ابلیس هم نخودی این قصه هاست! تا به آدم شدن من و تو کمک کنه ... تا پازل خدا رو برای لیلی شدن من و تو کامل کنه ! باید ابلیسی می بود تا نمایش نامه "الست بربّکم ، قالوا بلی " به اجرا در میومد ...

و خدا خواست که اینگونه باشد ... آفرینش تو در حیرت!

 

 

  • مهدیه ...