مرگ ... شروعی دوباره ...!
هنوز بعد از گذشت (نزدیک به) یک ماه برام سخته که بخوام بنویسم از پیشمون رفتی ... اصلا دست و دلم نمی رفت به نوشتن ...!
درسته رفتنت بدجور داغی گذاشت رو دل هممون ... اما تمیز و بی دردسر رفتی دوست من !!!
اینقدر خوب زندگی کردی که همه به جایگاهت غبطه میخوردن ... !!!
منو بعد سال ها دوری از عروسی های امروزی، کشوندی به مراسم ازدواجت چون واقعا امام زمان پسند برگزارش کردی ... ماه عسل رفتی کربلا و کفنی خریدی و ... هنوز سالگرد ازدواجتون نرسیده بود....!
وای خدایا ...!
...
...
...
نمیخوام خیلی تراژیکش کنم ...!
همبازی دوران کودکی من ...!
یادته با تو و "س" (داداشت) میرفتیم دنبال گنج تو باغ های پشت خونه مامان بزرگم...! چقدر خوش می گذشت ... هنوز لحن صدا و خنده هات تو گوشمه ...!
رستوران بازی با گلهای باغتون ...!!!
فوتبال میزدیم و همیشه هم از "س" می باختیم ...!!!
بعد اون وقت بین خواهر و برادر بحث می شد و من همیشه طرف تو رو میگرفتم و کلی سر "س" بیچاره غر میزدم ...!!!
بعد بزرگ شدیم و سه نفری شدیم هم دانشکده ای ...!!!
بحث هامون جدی و بزرگانه شد...!!! دغدغه هامون عوض شد ...!!!
بعدش تو ازدواج کردی و از این دیار رفتی ...!! مادرت همیشه چشم انتظارت بود تا بهش سر بزنی ...!!
آخرین دفعه خیلی منتظرت بود ولی دیگه برنگشتی ... مادرت آروم نمی گیره ... یه کاری کن آروم بشه ....!!
دیگه نمیتونم تو چشمای "س" نگاه کنم ... میگه کمرش شکسته ...!!!
اوووووووووف ...!!
اما با همه این اوصاف، شنیدم اونجا اوضاعت خیلی روبراهه ... هوای ما رو هم داشته باش ...!
و با تمام وجود بهت میگم :
تولد دوباره ات مبارک دوست خوب من ...!
منتظرم باش !
- ۹۵/۰۵/۳۰