دشمن شناسی

سوره توبه آیه 8: چگونه با مشرکان عهدشکن ، وفای به عهد توان کرد؟؟!!!! در صورتیکه آن ها بر شما ظفر یابند ، مراعات هیچ عهد و پیمان را نخواهند کرد و به زبان بازی ، شما را خوشنود می سازند!! در صورتی که در دل جز کینه شما ندارند و بیشتر آن ها فاسق و نابکارند!!!

دشمن شناسی

سوره توبه آیه 8: چگونه با مشرکان عهدشکن ، وفای به عهد توان کرد؟؟!!!! در صورتیکه آن ها بر شما ظفر یابند ، مراعات هیچ عهد و پیمان را نخواهند کرد و به زبان بازی ، شما را خوشنود می سازند!! در صورتی که در دل جز کینه شما ندارند و بیشتر آن ها فاسق و نابکارند!!!

مشخصات بلاگ
دشمن شناسی

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش در آ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

روستای آبا و اجدادی..

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۶ ب.ظ

 

15 مهر ، روز روستا


اطراف خونه مادربزرگ تا چشم کار می کرد ، شالیزارهای برنج بود و انبوه درختها و آسمان آبی و نور خورشید که بر خوشه های طلایی برنج می تابید... شاید یکی دو تا خونه هم در فواصل خیلی دور به چشم می خورد...! 


بهار می شد و بوی نم و خاکستر چوب و زمین گلی و گل بازی... بوی خلواش و چوچاق (سبزی محلی)... بوی خوش خوشه های برنج که تازه داشتند قد می کشیدند و ما موقع رد شدن از کنار خوشه ها، روشون دست می کشیدیم که حال آدم رو خوب می کرد ...بهار بود و آلوچه و انبه ی محلی... ! 


تابستون می شد و گرما و رطوبت و صدای جیرجیرک...انگور و انجیر و هلو ... روزهایی که با بچه ها به انتهای باغ پشتی می رفتیم و دنبال گنج می گشتیم...! 
اما اونجا انقدر بهمون خوش می گذشت و می خندیدیم و می خوردیم که گنج از یادمون می رفت ... و البته غافل از اینکه گنج اصلی، صفا و معصومیت کودکانه تو اون باغ های بهشتی کوچیک بود...! 
وقت درو ، ما هم گاهی خوشه های بریده شده ی برنج رو، رو دوشمون می ذاشتیم و می بردیم انبار ... کلی هم به خودمون افتخار می کردیم که مثلا داریم کمک می کنیم ... اون همه گرما و تعرق و سوزش پوست ... اما انگار نه انگار... دوباره می رفتیم سراغ بازی ...! 


پاییز هزار رنگ می شد و خوج (میوه محلی) و انگور ژاپنی... بوی نارنج و پرتقال... پرتقال نارسی که می چیدیم و به زور با نوک انگشتامون پوست سفتش رو می کندیم و در حالی که از شدت ترشیِ نارس بودنش چشمامون بسته می شد، می خوردیمش... بعد می رفتیم تو مزارع خالی، خاله بزغاله ، بازی می کردیم...! 


زمستون می شد و سرمای جان سوز و صدای اره برقی و شُغال و شب جغد*... پرنده ای که قدیمی ها نحس می دونستن، اما مگه میشد عاشق صداش نشد...!صبح زمستون اگه آفتاب هم می زد، بازم انقدر سرد بود که دوست نداشتیم از زیر لحاف سنگین و چند کیلویی مادربزرگ بیرون بیایم ... !

 

خلاصه زمان گذشت و گذشت تا اینکه بزرگ شدیم...

امروز که میریم خونه مادربزرگ، روستا هنوز همون هوا رو داره اما حالش رو به راه نیست ...مردم به خاطر مشکلات ، یکی یکی زمین هاشون رو ، گذاشتن برای فروش و هر سال تو روستای آبا و اجدادی، به جای خوشه های برنج ، ویلا سبز می شه ...!
حالا دیگه دور و بر خونه مادر بزرگ پر شده از خونه های ویلایی و بعضا آپارتمانی... زمین ها دارن خشک می شن و جاشون رو به سنگ و آهن  میدن ...!😔 


با تبریک حلول ماه ربیع الاول... 

___________________________________________________________
پ.ن: خبرگزاری فرهیختگان اعلام کرده که متاسفانه یک سوم شمال، ویلا شده و هر سال بیشتر از قبل به تصرف ثروتمندان در میاد...!

*هنوزم عاشق صدای جغد هستم... برای من هزار بار زیباتر از صدای بلبله... یه غربت و حزن و خوفی تو صداش هست که فوق العاده است...انگار همیشه ذکر "یا هو" میگه...! 

نظرات  (۲)

  • عباس زاده
  • سلام

    چند سال دیگه چی میخواد بشه واقعا

    چه منظره قشنگی است

    پاسخ:
    سلام... ممنون... لطف دارید
    پرواز از استان های دیگه به استان های شمالی برای خرید و فروش زمین بی رویه زیاد شده متاسفانه... این پروسه زمین فروشی نیست... بلکه پروژه از قبل تعریف شده است...!! 

    چه عکس و نوشته زیبایی...

    پاسخ:
    ممنون... لطف دارید... 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">